پیرمرد بر صندلی اش روی ایوان نشسته بود و پیپ می کشید. سوار خسته، لبه کلاهش را بالا داد و از پیرمرد پرسید:

«هی! پیری! مردم اینجا چه جور آدمهایی اند؟»


پیرمرد پرسید:

«مردم شهر تو چه جوری هستند؟»


سوار گفت :

«مزخرف!»


پیرمرد گفت :

«اینجا هم همین طور»


چند ساعت گذشت. سوار دیگری رسید و همان سوال را از پیرمرد پرسید. و باز پیرمرد گفت :

« مردم شهر تو چه جوری هستند؟»


سوار گفت :

«خوب! ... مهربان هستند»


پیرمرد گفت :

« اینجا هم همینطور!»