پیش به سوی مهمونی

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام خدمت دوستان عزیز

پیشاپیش حلول ماه مبارک رمضان را به همه شما تبریک عرض می کنم طبق تقویم قرار بود امرو روز اول ماه باشه که نشد دیشب ماه را ببینمیم. امشب دیگه حتما ماه روئیت خواهد شد.  خودمونا آماده می کنیم برا یه مهمونی بزرگ.

خوش به حال اونایی که از این فرصت پیش رو نهایت استفاده را بکنند.

حکایت با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمی شود.

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکم فرما شد، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت: آری من مسلمانم.جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا...

 پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند!

جوان با اشاره... به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد... پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند! پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.

 جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند،

 پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود...!

سئوال بدون جواب

از مردم دنيا سوالي پرسيده شد و نتيجه آن جالب بود
سؤال از اين قرار بود:
نظر خودتان را راجع به كمبود غذا در ساير كشورها صادقانه بيان كنيد؟

و جالب اینکه كسي جوابي نداد

چون
در آفريقا كسي نمي دانست 'غذا' يعني چه؟
در آسيا كسي نمي دانست 'نظر' يعني چه؟
در اروپاي شرقي كسي نمي دانست 'صادقانه' يعني چه؟
در اروپاي غربي كسي نمي دانست 'كمبود' يعني چه؟
و در آمريكا كسي نمي دانست 'ساير كشورها' يعني چه؟

پنج درس آموزنده

1 - امام جعفر صادق علیه السلام حكایت نماید:

روزى پدرم - امام محمّد باقر علیه السلام - فرمود: به خدا سوگند، بعضى روش هائى را چون : در آغوش گرفتن ، روى زانو نشاندن ، بوسیدن و اظهار محبّت و مهربانى كردن ، كه نسبت به بعضى از فرزندانم انجام مى دهم .

با این كه مى دانم شایسته آن محبّت ها نیستند؛ بلكه دیگرى شایسته و مستحقّ آن مهربانى ها و محبّت ها است .

این برخورد یكسان من با آن ها به خاطر آن است كه آنچه برادران حضرت یوسف علیه السلام با وى انجام دادند، در بین فرزندان من واقع نشود.

و خداوند حكیم داستان حضرت یوسف علیه السلام را به عنوان درس و تنبیه بیان كرده است تا آن كه حسادت و كینه در خانواده ها و جامعه ما نباشد و آنچه بر سر یوسف علیه السلام آمد، بر فرزندان و برادران ما نیاید.(1)

2 - همچنین حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم حكایت فرمود: روزى شخصى نزد پدرم ، امام محمّد باقر علیه السلام آمد، پدرم از او سؤال نمود: آیا ازدواج كرده اى؟

آن شخص گفت : خیر.

پدرم فرمود: من دنیا و آنچه را كه در آن است ، دوست ندارم اگر یك شب را بدون همسر باشم ؛ بدان كه عظمت و فضیلت آن به قدرى است كه دو ركعت نماز شخص متأهّل افضل است از یك شبانه روز عبادت و روزه یك فرد مجرّد.

و پس از آن پدرم ، مبلغ هفتصد دینار به آن شخص داد و فرمود: با این پول ازدواج نما و توجّه داشته باش كه رسول خدا صلى الله علیه و آله مى فرماید: همسرى انتخاب كنید كه هم شأن خودتان باشد كه در توسعه روزى مفید مى باشد.(2)

3 - روزى برادر امام محمّد باقر علیه السلام به همراه بعضى از دوستانش وارد منزل آن حضرت شدند، همین كه نشستند، امام علیه السلام فرمود: براى هر چیزى حدّ و مرزى هست و سپس سفره غذا چیده شد.

یكى از افراد گفت : یا ابن رسول اللّه ! براى این سفره هم حدّ و حدودى وجود دارد؟

حضرت فرمود: بلى .

افراد سؤال كردند: آن چیست ؟

حضرت فرمود: آن كه هنگام شروع (بسم اللّه الرّحمن الرّحیم ) بگوئى ؛ و چون خواستند سفره را جمع كنند (الحمدللّه) بگوئى ؛ و دیگر آن كه هركس از آنچه جلویش نهاده اند استفاده كند و چشم به جلوى دیگران نیندازد.(3)

4 - یكى از اصحاب امام محمّد باقر علیه السلام كه در كوفه ، مكتبِ قرآن داشت و زنان را نیز آموزش مى داد، روزى با یكى از زنان شاگرد خود شوخى لفظى كرد.

پس از گذشت چند روزى از این جریان ، در مدینه منوّره به ملاقات آن حضرت آمد.

و چون وارد منزل حضرت گردید، امام علیه السلام با تندى و خشم با او مواجه شد و فرمود: هر كه در خلوت مرتكب گناهى شود، از عقاب و قهر خداوند متعال در امان نخواهد بود؛ و سپس افزود: به آن زن چه گفتى ؟

آن شخص از روى شرمسارى و خجالت در حالت سكوت ، با دست هایش ، صورت خود را پوشاند؛ و آن گاه حضرت به او فرمود: دیگر چنین نكن و از كردار خویش توبه نما.(4)

5 - امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:

از پدرم ، حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم علیه السلام شنیدم ، كه مى فرمود: من در منزل از غلامان خود و نیز از اهل منزل مشكلات و سختى هایى را تحمّل مى كنم كه از حَنظَل - هندوانه ابوجهل - تلخ ‌تر و بدتر مى باشد.

و سپس حضرت فرمود: هر كه در مقابل ناملایمات و حرف هاى نابجاى اهل منزل صبر و تحمّل كند، ثواب روزه دار و شب زنده دار نصیبش مى گردد و هم نشین با شهدایى مى شود، كه در ركاب حضرت رسول صلى الله علیه و آله شهید شده باشند.(5)

پی نوشت ها:

1- مستدرك الوسائل : ج 15، ص 171، تفسیر عیّاشى : ج 2، ص 166.

2- -عوالى اللئالى : ج 3، ص 282، ح 6.

3- محاسن برقى : ص 431، ح 255.

4- خرایج راوندى : ج 2، ص 594، ح 5 اختیار معرفة الرجال : ص 173، ح 295.

5- ثواب الا عمال : ص 235، ح 1.

منبع:

چهل داستان و چهل حدیث از امام محمد باقر (ع )، عبداللّه صالحى

در جدول زیر ضرب المثل های پارسی  بر اساس حروف الفبا دسته بندی شده اند که شما عزیزان علاقمند به آشنایی هر چه بیشتر زبان پارسی می توانید با کلیک روی هر حرف ضرب المثل هایی که با همان حرف انتخابی شما شروع میشوند را مشاهده و مطالعه بفرمائید.



ضربالمثل‌های نهج البلاغه 

ضرب المثل

1. مفهوم ضربالمثل«حوضی برایشان از آب پر سازم که تنها خود بتوانم آبش را بکشم» یعنی چه و برای چه کسانی فرموده است؟

2. مفهوم ضربالمثل«گوسفند تک رو طعمه گرگ می‌گردد» یعنی چه و به چه مناسبتی حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ ذکر کرده‌اند؟

3. ضربالمثل«خاشاک در چشم و استخوان در گلو» یعنی چه، و به چه مناسبت حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ ایراد فرموده‌اند؟

4. معنای ضربالمثل«ذمه من گرو سخنانی است که می‌گویم و تمام آن‌ها را ضمانت می‌کنم» چیست و به چه مناسبتی ایراد شده است؟

5. ضربالمثل«شیری می‌خواهند از مادری که از شیردان باز ایستاده» به چه معنا است و در چه موردی ایراد شده است؟

6. حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ جمله«شما برای تیراندازی نشانه و برای خورنده لقمه و برای حمله کننده شکارید» را درباره چه کسانی فرموده و منظور آن حضرت چه بود؟

7. مفهوم ضربالمثل«من بینی و چشم این کار را زده‌ام»[1] چیست و در چه موردی گفته شده است؟

8. مفهوم ضربالمثل«تربت ایدیکم» یعنی«دست‌های شما به خاک آلوده باد» یعنی چه و در مورد چه کسانی گفته شده است؟

 

پاسخ‌ها:

1. مفهوم ضربالمثل این است که: «نقشه‌ای برای آن‌ها(طلحه و زبیر) طرح کنم که راه فرار از آن را نداشته باشند.»[2]

این ضربالمثل را برای طلحه و زبیر فرموده است که خواهان خون عثمان بودند و جنگ جمل را به راه انداختند.

2. مفهوم ضربالمثل این است که: «از تنهایی و پراکندگی بپرهیز که انسان تنها طعمه شیطان می‌شود.»[3]

وقتی که حضرت راجع به اشتباهات خوارج سبک مغز سخن می‌گفت این ضربالمثل را بیان فرمودند.

3. این ضربالمثل را پیرامون غصب خلافت فرموده‌اند که حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ در مقابل این غصب صبر و بردباری را پیش گرفتند که همچون خاری در چشم و استخوانی در گلو او را ناراحت می‌کرد.[4]

4. منظور و مقصود حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ این است که: در راستی گفتارم تردیدی نیست و باطل و نادرستی در آن راه ندارد. این ضربالمثل را آن حضرت هنگامی که مردم مدینه با او بیعت کردند فرمود.[5]

5. معنای ضربالمثل این است که: طلحه و زبیر توقع دارند من هم مانند عثمان از مال فقرا و مسلمانان هر چه می‌خواهند به ایشان بدهم(لکن من چنین نخواهم کرد).

این ضربالمثل را در توبیخ کسانی ایراد می‌کند که توقعات بی مورد از آن حضرت داشتند.[6]

6. درباره اهل بصره. منظور آن حضرت این است که: شما به خاطر کم فهمی و نادانی، لشکر بیگانه(اصحاب جمل) را به شهر خود راه دادید که شما را هدف تیر خودشان قرار داده، و اموالتان را خورده و گرفتارتان ساخته‌اند.[7]

7. این ضربالمثل بجای ضربالمثل فارسی است که می‌گویند: «من همه طرف این کار را زیر و رو کرده‌ام» یعنی این کاری که می‌خواهم انجام بدهم تصمیم نهایی من است. این ضربالمثل را حضرت در مورد جنگ با معاویه بیان داشته است و آن را حتمی می‌داند.

8. یعنی خداوند شما را به فقر و پریشانی مبتلا سازد و خیر و نیکی نبینید. این ضربالمثل را حضرت علی ـ علیه‌السلام ـ خطاب به اهل کوفه فرموده است هنگامی که در جنگ با اهل شام سستی و سهل انگاری ورزیدند.

 

پی نوشت ها :

 [1] . لقد شربت انف هذا الامر و عینه». خطبه 43.

[2] . خطبه 137. شماره 4.

[3] . خطبه 127، شماره 8.

[4] . خطبه 3. شماره 3.

[5] . خطبه 16، شماره 1.

[6] . خطبه 22، شماره 3.

[7] . خطبه 14، شماره 1.

داستان خنده دار از ملا نصرالدین

20 داستان خنده دار از ملا نصرالدین
شاید بسیاری از جوانان بگویند، ملانصرالدین دیگه چیه و این قصه ها دیگه قدیمی شده. ولی باید گفت که روایت های ملانصرالدین تنها متعلق به کشور ما و یا مشرق زمین نیست. شاید شخصیت او مربوط به دوران قدیم است ولی پندهای او متعلق به تمام فرهنگ ها و دورانهاست.

ملانصرالدین شخصیتی است که داستان هایش تمامی ندارد و هنوز که هنوز است حکایات بامزه ای که اتفاق می افتد را به او نسبت می دهند و حتی او را با بسیاری از موضوعات امروزی همساز کرده اند.

در کشورهای آمریکایی و روسیه او را بیشتر با شخصیتی بذله گو و دارای مقام والای فلسفی می شناسند. به هر حال او سمبلی است از فردی که گاه ساده لوح و احمق و گاه عالم و آگاه و حاضر جواب است که با ماجراهای به ظاهر طنزآلودش پند و اندرزهایی را نیز به ما می آموزد.

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,
شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟
ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

داستان دم خروس

یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت,
ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام,
ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.

داستان خروس شدن ملا

یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!
ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!
ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!

داستان الاغ دم بریده

یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملابا خودش گفت: این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.
اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.
اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟

داستان مرکز زمین

یک روز شخصی که می خواست سر بسر ملا بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟
ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟
اتفاقا از نظر علمی هم به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.

داستان پرواز در اسمانها

مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!

داستان درخت گردو

روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن
مردی از انجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!

داستان قیمت حاکم

روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟
ملا گفت : بیست تومان.
حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.
ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!

داستان قبر دراز

روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!
شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است!
ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!

داستان خانه عزاداران

روزی ملا در خانه ای رفت و از صاحبخانه قدری نان خواست دخترکی در خانه بود و گفت : نداریم!
ملا گفت: لیوانی آب بده!
دخترک پاسخ داد: نداریم!
ملا پرسید: مادرت کجاست:
دخترک پاسخ داد : عزاداری رفته است!
ملا گفت: خانه شما با این حال و روزی که دارد باید همه قوم و خویشان به تعزیت به اینجا بیایند نه اینکه شما جایی به عزاداری بروید!

داستان بچه ملا

روی ملا خواست بچه اش را ساکت کند به همین جهت او را بغل کرد و برایش لالایی گفت و ادا در می آورد, که ناگهان بچه روی او ادرار کرد!
ملا هم ناراحت شد و بچه را خیس کرد.
زنش گفت: ملا این چه کاری بود که کردی؟
ملا گفت: باید برود و خدا را شکر کند اگر بچه من نبود و غریبه بود او را داخل حوض می انداختم!

داستان ملا در جنگ

روزی ملا به جنگ رفته بود و با خود سپر بزرگی برده بود. ولی ناگهان یکی از دشمنان سنگی بر سر او زد و سرش را شکست.
ملا سپر بزرگش را نشان داد و گفت: ای نادان سپر به این بزرگی را نمی بینی و سنگ بر سر من می زنی؟

داستان نردبان فروشی ملا

روزی ملا در باغی بر روی نردبانی رفته بود و داشت میوه می خورد صاحب باغ او را دید و با عصبانیت پرسید: ای مرد بالای نردبان چکار می کنی؟ملا گفت نردبان می فروشم!
باغبان گفت : در باغ من نردبان می فروشی؟
ملا گفت: نردبان مال خودم هست هر جا که دلم بخواهد آنرا می فروشم.

داستان لباس نو

روزی ملا ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به تعارف نکرد!
ملا ه خانه رفت و لباسهای نواش را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند!ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نواش تعرف می کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند.

داستان ملا و گوسفند

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد.
ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است
دزد رو به ملا کرد و گفت من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم.
ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی!
روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید. گوش او را گرفت و گفت ای پسر احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

داستان خانه ملا

روزی جنازه ای را می بردند پسر ملا از پدرش پرسید : پدرجان این جنازه را کجا می برند؟!
ملا گفت او را به جایی می برند که نه اب هست نه نان هست نه پوشیدنی هست و نه چیز دیگری
پسر ملا گفت : فهمیدم او را به خانه ما می برند!

داستان داماد شدن ملا

روزی از ملا پرسیدند : شما چند سالگی داماد شدید؟
ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم!

داستان گم شدن ملا

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟
ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟

داستان دوست ملا

روزی ملا با دوستش خورش بادمجان می خورد ملا از او پرسید خورش بادمجان چه جور غذایی است؟
دوست ملا گفت : غذای خیلی خوبی است و راجع به منافع ان سخن گفت.
بعد از اینکه غذایشان را خوردند و سیر شدند بادمجان دلشان را زد به همین جهت ملا شروع کرد به بدگویی از بادمجان و از دوستش پرسید: خورش بادمجان چگونه غذایی است!؟
دوست ملا گفت: من دوست توام نه دوست بادمجان به همین جهت هر آنچه را که تو دوست داری برایت می گویم!

داستان ماه بهتر است

روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟
ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است

حکایت ملانصرالدین و همسرش

 

روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید:

 

فردا چه می کنی؟

 

گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم.

 

همسرش گفت: بگو انشاءا...

 

او گفت: انشاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.

 

از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.

 

ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.

 

همسرش گفت: کیست؟

 

او جواب داد: انشاءا... منم.

 

خداوند عزوجل به حضرت موسی علیه السلام وحی فرمود :

ای موسی ، سفارش مرا درباره 4 چيز خوب بخاطر بسپار :
1: تا وقتی كه گناهانت بخشيده نشده و مورد آمرزش قرار نگرفته ای ، به عيب ديگران نپرداز.
2: تا زمانی كه گنجها و خزانه های من تمام نشده ، براي رزق و روزيت غمناك نباش .
3: تا موقعی كه پادشاهی من از دست نرفته ، بجز من به ديگری اميد نداشته باش .
4: تا هنگامي كه مُرده شيطان را نديده ای ، از مكرش ايمن و آسوده خاطر نباش .

حكايت ملا و منبر

ملا در بالاي منبر گفت: هرکس از زن خود ناراضي است بلند شود.

همه ي مردم بلند شدند جز يک نفر.

ملا به آن مرد گفت: تو از زن خود راضي هستي؟

آن مرد گفت: نه ... ولي زنم دست و پامو شکسته نمي تونم بلند شم!!!